گاهی زندگی برای من که کوته نظرم سخت میشه
نمیدونم چرا گاهی اونی نمیشه که ما میخایم، به خاطررسیدن به دلخواه خودم از این شاخه به اون شاخه می پرم میگم شاید روی یکی از این شاخه ها بتونم لونه بسازم
زندگی را به کام خود تلخ می کنم، جواب تمام اما و اگر و ای کاش های زندگیم تو دستای خودمه.
میدونی چرا آدما زندگی رو گاهی فراموش می کنن، گاهی ارزش نداره همین صدای بوق ماشین ها که گاهی کلافه مون میکنه، چون قدر یک لحظه نفس کشیدن رو، یک لحظه آرامش، یک چشم برهم زدن رو نمی دونیم.
میگیم خدایا شکر اما نمیدونیم چرا، میگیم تلاش می کنیم اما نمیدونیم برای چی؟؟
من چند روزه دلم گرفته، براچی؟ برا اینکه از زندگی پرتوقع ام، برا اینکه نمیدونم کجای دنیا ایستادم، برااینکه حکمت بودنم رو نمیدونم، فکر میکنم باید همونی بشه که من میخام.
آدمی رو از دست دادم، که با وجود او، خیلی از خصلت های انسانی من تکامل یافت، خیلی از عیوب من اصلاح شد. دوست داشتم تا همیشه ماله من باشه اما نشد چون زمینی نبود و یه روز باید میرفت. با رفتن کاخ آرزوی من که باوجودش ساختم؛ ویران شد.
الان دوست دارم هرگز دیگه دلنبندم، هرگز دوست نداشته باشم و دوست داشته نشم،